خانه سیاه بود اما
تو چراغ آوردی
از رهایی گفتی
آنگاه که سر سبز
ترس خورده از زبان سرخ
زیر برف بود
نسیم، سرمست عطر موهایت
شب، شرمگین روشنی اندیشه ات
عشق، سیراب شیره ی جان قلمت
فردا، هنوز تشنه ی آرمانهایت
فروغ
مرگ، نزدیکی به ساحت تو را به گور خواهد برد
حتی اگر هزاران سال
به این امید
!زنده باشد
تو چراغ آوردی
از رهایی گفتی
آنگاه که سر سبز
ترس خورده از زبان سرخ
زیر برف بود
نسیم، سرمست عطر موهایت
شب، شرمگین روشنی اندیشه ات
عشق، سیراب شیره ی جان قلمت
فردا، هنوز تشنه ی آرمانهایت
فروغ
مرگ، نزدیکی به ساحت تو را به گور خواهد برد
حتی اگر هزاران سال
به این امید
!زنده باشد
ساعت 2:30 دقیقه ی بامداد زادروزت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر