استفاده از مطالب این بلاگ، تنها با ذکر شناسنامه و نام نویسنده، بلامانع است

استفاده از مطالب این بلاگ، تنها با ذکر شناسنامه و نام نویسنده، بلامانع است
Copyright © leiliemohseni - All rights reserved.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

خدا در آلتونا حرف می زند اثر محمد ابراهیمیان

{آی آی آی ، بکوب! ای ایران تا چند پستان مادران را به جای شیر سم کشنده می دهی که کودکانت بنوشند، تا چند؟ تا چند ایشان را 
غریب می پروری و به غربت می سپاری؟...} (از نمایشنامه ی خدا در 
(آلتونا حرف می زند

به بهانه ی خواندن نمایشنامه ی زیبای "خدا در آلتونا حرف می زند" اثر استاد "محمد ابراهیمیان"- نویسنده ی "کرشمه لیلی"، "طوبی در جنگ"، "حریر سرخ صنوبر" و ... - رمان نویس، نمایشنامه نویس و منتقد بنام  ایران که سعادت آشنایی با ایشان در دنیای مجازی فیس بوک ، از باارزش ترین اتفاقات حقیقی سال 1390 برای من بوده است؛ این متن را پس از خواندن و در واقع زندگی کردن در این اثر ادبی گرانمایه، نوشته بودم در مقام شاگردی که اندر خم ِ نخستین کوچه خاکی های ِ شهر ِ هزارتوی ادبیات پارسی، روی دیوار یادگاری می نویسد و مفتخرم به اینکه استاد ابراهیمیان با آن قلم وبیان فاخر به پیامی دلنشین این متن کوتاه 
را مورد لطف بی پایان خویش قرار دادند:

"لیلی نازنین ! چه دارم بگویم جز این که در وقت خواندن این حس سرشار از شور و شعور ، این درک ِ متعالی و این کلمات و جمله بندی های برلیانی و این تحلیل درخشان از متن و این نوع ِ نگاه عمیق ،هم بغض تمام گلویم را فشرد و هم بی اختیار اشکم فرو غلتید . یک نفس عمیق شاید مرا به حال نخست بازگرداند . چه بیداد که شما کرده اید در خواندن و زیستن آلتونا . خدایی که به زانو در آمد."      

"خدا در آلتونا حرف می زند" اثر محمد ابراهیمیان
خدای مسکوت گوش سپرده و خاموش مانده، در همان نخستین سطور نوید سخن گفتنش با انسان آشفته ی شوریده، بر پیکره ی تنبور نواخته می شود. "خدا در آلتونا حرف می زند" آینه ی زندگی پدری از جنس این دیار، در دیاری که همجنس او نیست، همپای او نیست، همرنگ او نیست اما تاریخ و ادبیات پوست کنده ی یک سرزمین در دستانش وگنجینه ی کتابهایش بر دوش، پس از سالها به دیدار فرزندی که اذعان دارد روح اوست، راهی آلمان می شود. خانه به خانه می گردد و طعم نارس و کال غربت و غریبی را می چشد و می چشاند! و این شاید تلخ تر از بغض غربت کهنه ی درون میهنی نباشد در خاکی که دامانش زیر پای سم اسبان اربابان حریص روزگاران، تکه پاره و خونین و مندرس باقی مانده و مانده و مانده است و نه توانی برای نگاهبانی از فرزندان هماره زیر تیغش : "آی آی آی ، بکوب! ای ایران تا چند پستان مادران را به جای شیر، سم کشنده می دهی که کودکانت بنوشند، تا چند؟!! تا چند ایشان را غریب می پروری و به غربت می سپاری؟!..."
حدیث مشترک پدرانی از جنس رستم که پسرانشان را نشناخته و درنیافته ، باختند و پسرانی از جنس سهراب، که بر پدران ناشناخته و ناشنیده شان تاختند. گویی فرصت فروریختن دیوارهایی را که به دور خود کشیده ایم، هزاران سال است مغتنم نشمارده ایم. و مادرانی که عشق مردهاشان نبوده اند و هماره تنها پشت صحنه ی نمایش زندگی آنان را رفت و روب کرده اند، شاهدان گریان عاشقی های مردانشان با زنان خندان زنگاری بوده اند و حتی سهراب هایشان را به اراده ی همان مردان گم کرده اند. نه شجاعتی برای جور دیگر زیستن، نه شوقی برای خواستن و نه حتی هوای دانستن. پشت صحنه، مأمنی برای گریه! مادرانی چون مام میهن
و پدر، پدر که تنها بود و تنها زیست و تنها مرد اگرچه زن و فرزند و معشوق و دوستان بسیار داشت، اما خدای مسکوت را به  
زانو درآورد. "
"لیلی.محسنی"


این اثر که در سال 1386 توسط نشر قطره به چاپ رسیده است، در بهار سال 1389 در سالن قشقایی تئاتر شهر به روی صحنه رفت.
  
شناسنامه " خدا درآلتونا حرف می زند"
زمان و مکان اجرا:ساعت 45/19-فروردین و اردیبهشت 89-سالن قشقایی تئاتر شهر
نویسنده و مشاور کارگردان: محمد ابراهیمیان
کارگردان: مسعود دلخواه
بازیگران:بهزاد فراهانی، محبوبه بیات، کاظم بلوچی، حمیدرضا هدایتی، محمد ابراهیمیان، سودابه گودرزی، بیژن زرین، محسن بابایی، مانی قاجار، مجتبی مظفری، ارشیا زرین، میثم مطهری، سارا علیا، افسون دلخواه، نعیم بذرکار، حسین طاووسیان، داریوش رضائی، حسین طاووسیان، آزاد گرجی، مسعود دلخواه و با صدای بهروز رضوی



لینک صفحه ی "خدا در آلتونا حرف می زند" در فیس بوک

۲ نظر: