استفاده از مطالب این بلاگ، تنها با ذکر شناسنامه و نام نویسنده، بلامانع است

استفاده از مطالب این بلاگ، تنها با ذکر شناسنامه و نام نویسنده، بلامانع است
Copyright © leiliemohseni - All rights reserved.

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

فریاد صنوبر؛ به بهانه ی خواندن نمایشنامه "حریر سرخ صنوبر"





نمایشنامه  حریر سرخ صنوبر 
The Red Silk of Senoubar
اثر محمد ابراهیمیان

:صنوبر
گنج شما رنج شماست که بر باد می شود. در سرمای زمستان می کارید به انتظار باران بهار و در تابستان ِ سوزان برمی دارید به امید باد پاییز. همراه کاه، رنج شما سواره بر باد از "بیدسرخ" می تازد. گنج اما نصیب حاکم می شود. وقتی پیشکارها به خرمن جا می آیند گندم های حاصل رنج شما را مهر می کنند، کدام یک از شما پوزه ی یک پاکار و پیشکار را به خاک می مالد؟! می مانید تا سهم شما را چون گدایان در توبره کنند قوت زمستانتان


خواندن این نمایشنامه برای من نگریستن در آینه ای است که نمی توان به سادگی از آن گذشت اگر هنوز اندکی به چشم براهی "دگرگونی" نشسته باشیم. محمد ابراهیمیان آینه ای در دستت می گذارد تا نخست خودت را برانداز کنی و میزان سهم خویش را در شکوفایی و یا نابودی ریشه های درختِ فرهنگ و تاریخ و شعور و رفتار اجتماعی و انسانی یک ملت که از میراث داران نخستین تمدن های بشریتند، دریابی

 این آینه ما را آشکارا در طول تمام دورانهایی که بر نیاکانمان و سپس خودمان گذشته است، می گذرد و یا شاید خواهد گذشت، نشان میدهد آنهنگام که از هبوط انسانی به سقوط جمعی می رسیم و هم آنگاه که با تلنگر ِ یک راه بلد، انسانیت را به کمال می رسانیم و عروج را تجربه می کنیم

این متن اگرچه در نظر نخست به زمان های پیشین در قریه ایی به نام "بیدسرخ" باز می گردد و از دوران ثروت اربابان و پیشکارها در یک سو و فقر رعیت و کارگران از سویی دیگر و یا از شجاعت سرداران اسب سوار و ناجوانمردی مزدوران می گوید، اما در واقع قلم هوشیار استاد ابراهیمیان در این نمایشنامه بی زمان و مکان است. مگر نه این است که انسان جهان سومی امروز، هنوز در همان شرایط گذشته دست و پا می زند و با همان شیوه ی زندگی دست و پنجه نرم می کند؟! مگر نه این است که جامعه ی منفعل ما هنوز در خواب خرگوشی ِ "کسی می آید سرنوشتمان را از نو می نویسد"، به سر می برد؟! مگر نه این است که هنوز ما سخنوران ِ ماهر، به پای عمل که می رسد، خوب لنگ می زنیم؟! و بجای پیشبرد پیروزی و بهروزی همگانی، تنها به موفقیت خویش می اندیشیم و به امید یک سر و گردن از دیگران بالاتر بودن، پا بر سر و شانه های یکدیگر می گذاریم به قیمت فرو رفتن و ویرانی دیگری!؟ مگر نه این است که بجای گرفتن حق و حقوقمان از پیشکاران و اربابان که نه شکمهایشان پر شدنی است و نه چشمهایشان سیرایی پذیر، از یکدیگر طلبکار می شویم و همنوعمان را محکوم می کنیم؟

بیداری اهالی "بیدسرخ" با تلنگر بغض فروخورده ی "صنوبر" که به فریادی رسا مبدل می شود، حاصل می آید و در من ِ خواننده یکبار دیگر به بغضی عمیق بدل می گردد که فریاد صنوبرها آیا به گوش همه ی ستمدیدگان و چشم براهان ِ آزادی بشریت می رسد یا این تنها پایان ِ باارزشی برای داستانی به قلم فرهیختگان ماست که از تعدادشان روز بروز کاسته می شود، برای ما که قدردانی از آنان و آثارشان را نیز به دست فراموشی سپرده ایم درست همانگونه که اربابان از ما انتظار دارند؟

لیلی محسنی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر